به گزارش پايگاه خبري تحليلي پيرغار، مادلين آلبرايت در سال 2000 رسماً انجام کودتاي 28 مرداد در سال 1332 در ايران را پذيرفت و به ظالمانه بودن رفتار شاه ايران با مردم تأکيد کرد.
اين اعتراف نزديک به 50سال طول کشيد؛ اما مصدق ديگر مرده بود و شاه نيز سال ها بعد از کودتا بر مردم ايران حکومت کرد.
آلبرايت اعتراف کرد، اما آمريکايي ها به شدت از سرنگوني مصدق خوشحال بودند.
آنها چند ماه بعد از مرداد 1332 معاون رئيس جمهور وقت، نيکسون، را به ايران فرستادند تا نتيجه دخالت هاي خود در ايران را ارزيابي کنند.
شاه هم آنقدر خوشحال بود که نه تنها صداي انتقام مردم را نميشنيد؛ بلکه حاضر شد اعتراض دانشجويان در 16 آذر همان سال را با گلوله پاسخ دهد.
سه قرباني، حاصل خوش خدمتي محمدرضا به دولت آمريکا بابت سرنگوني مصدق بود؛ گفته مي شود سيا 21 ميليارد تومان براي اين کودتا هزينه کرده بود.
پس از کودتاي 28 مرداد که در سال 1332 در ايران رخ داد و از اين طريق آمريکايي ها توانستند بر ايران تسلط پيدا کنند، نيکسون معاون رئيس جمهور آمريکا در سال 1332، راهي ايران شد تا نتيجه سرمايه گذاري بيست و يک ميليون دلاري"سيا" را که در راه کودتا و سرنگوني دولت مصدق هزينه کرده بود، از نزديک مشاهده کند.
ورود ريچارد نيکسون معاون رئيس جمهور آمريکا به تهران در 16 آذر 32 و همچنين از سرگيري روابط سياسي ايران و انگلستان که دو روز پيش از آن صورت گرفته بود، هر دو از تبعات کودتاي 28 مرداد بود ، کودتائي که چهار ماه قبل از آن صورت پذيرفت. خروش دانشجويان در 16 آذر نيز در اعتراض به همين مسئله بود.
اين درحالي بود که بعد از کودتاي 28 مرداد فضاي اختناق و سرکوب بر کشور حاکم شده بود و همه جا را سکوت فرا گرفته بود؛ رهبران انقلابي و مخالفان شاه ديکتاتور طي برنامه ريزي هايي مردم را به خيابان ها فراخواندند و روز 15 آذرماه 1332 مردم در تظاهراتي گسترده به خيابان ها آمدند که توسط رژيم پهلوي سرکوب شدند و و مأموران انتظامي، در زد وخورد با دانشجويان، شماري را مجروح و گروهي را دستگير و زنداني کردند.
صبح روز 16 آذر 1332، گارد براي اولين بار وارد صحن دانشگاه شد تا فرياد مخالفان را در گلو خفه کند. در يکي از کلاسهاي درس دانشکده فني، چند تن از دانشجويان در اعتراض به حضور مأموران گارد، آنها را به مسخره مي گيرند و مأموران گارد با حمله به دانشجويان بي پناه، سه تن از آنان را به شهادت مي رسانند. فرداي آن روز در جو خفقان و وحشت، نيکسون به دانشگاه تهران مي آيد و از دست قاتلان " دکتراي حقوق " دريافت مي کند.
مرکز اسناد انقلاب اسلامي از واقعه 16 آذر 1332 روايت زير را بيان کرده است:
صبح شانزده آذر، هنگام ورود به دانشگاه، دانشجويان متوجه تجهيزات فوق العاده سربازان و اوضاع غير عادي اطراف دانشگاه شده، وقوع حادثهاي را پيش بيني ميکردند.
دانشجويان حتي الامکان سعي ميکردند که به هيچ وجه بهانهاي به دست بهانه جويان ندهند. از اين رو دانشجويان با کمال خونسردي و احتياط به کلاس ها رفتند و سربازان به راهنمايي عدهاي کارآگاه به راه افتادند. ساعت اول بدون حادثه مهمي گذشت و چون بهانهاي به دست آنان نيامد به داخل دانشکدهها هجوم ميآوردند؛ از پزشکي، داروسازي، حقوق و علوم عده زيادي را دستگير کردند. بين دستگير شدگان، چند استاد نيز ديده ميشد که به جاي دانشجو مورد حمله قرار گرفته و پس از مضروب شدن به داخل کاميون کشيده شدند؛ چون احتمال وقوع حوادث وخيمتري ميرفت، لذا براي حفظ جان دانشجويان، دانشکده را تعطيل کردند و به آنها دستور دادند به خانههاي خود بروند و تا اطلاع ثانوي در خانه بمانند.
دانشجويان نيز به پيروي از تصميم اولياي دانشکده، محوطه دانشگاه را ترک ميکردند ولي هنوز نيمي از دانشجويان در حال خروج بودند که ناگاه سربازان به دانشکده فني حمله کردند. بهانه حمله آنان به دانشکده ظاهرا اين بود که در اين گير و دار دو دانشجوي رشته ساختمان به حضور نظاميان در دانشگاه اعتراض ميکنند. ارتشيها براي دستگيري آنان وارد دانشکده فني وارد کلاس درس مهندس شمس ميشوند تا دانشجويان معترض را دست گير کنند؛ وقتي مهندس شمس نسبت به حضور نظاميان در کلاس درس خود اعتراض ميکند او را با مسلسل به جاي خود مينشانند و حتي با شکنجه مستخدم دانشکده سعي ميکنند که آن دو دانشجو را بيابند.
رئيس وقت دانشگاه تهران براي اينکه جلوي ناآراميها را بگيرد، کل دانشگاه تهران را تعطيل کرد. حضور نظاميان در صحن دانشکده فني باعث شد که بين نظاميان و دانشجويان، زد و خورد شود. عدهاي از سربازان، دانشکده فني را به صورت کامل محاصره کرده بودند تا کسي از ميدان نگريزد. آنگاه دستهاي از سربازان با سر نيزه از در بزرگ دانشکده وارد شدند.
اکثر دانشجويان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهاي جنوبي و غربي دانشکده خارج شوند. در اين ميان بغض يکي از دانشجويان ترکيد و او که مرگ را به چشم ميديد و خود را کشته ميدانست ديگر نتوانست اين همه فشار دروني را تحمل کند و آتش از سينه پرسوز و گدازش به شکل شعاري کوتاه بيرون ريخت: «دست نظاميان از دانشگاه کوتاه!». هنوز صداي او خاموش نشده بود که رگبار گلوله باريدن گرفت و چون دانشجويان فرصت فرار نداشتند به کلي غافل گير شدند و در همان لحظه اول عده زيادي هدف گلوله قرار گرفتند. به خصوص که بين محوطه مرکزي دانشکده فني و قسمتهاي جنوبي، سه پله وجود داشت و هنگام عقب نشيني عده زيادي از دانشجويان روي پلهها افتاده، نتوانستند خود را نجات دهند، مصطفي بزرگ نيا به ضرب سه گلوله از پا درآمد. مهندس مهدي شريعت رضوي که ابتدا هدف قرار گرفته به سختي مجروح شده بود بر زمين ميخزيد و ناله ميکرد، و دوباره هدف گلوله قرار گرفت. احمد قندچي حتي يک قدم هم به عقب برنداشته و در جاي اوليه خود ايستاده بود و از گلوله باران اول مصون مانده يکي از جانيان «دسته حاجيباز» با رگبار مسلسل سينه او را شکافت.
بعد از پايان درگيريها احمد هنوز زنده بود؛ او را به يکي از بيمارستانهاي نظامي تهران منتقل کردند. در حالي که در درگيريها لوله شوفاژ در مقابل احمد ترکيد بود و آب جوش تمام سر و صورت او را به شدت مجروح کرده بود با اين حال مسئولان بيمارستان از مداوا و حتي تزريق خون به او ابا کردند و 24 ساعت بعد او مظلومانه شهيد شد.
مظلوميت قندچي به حدي بود که حتي بعد از شهادت، به خانوادهاش گفته بودند که احمد را با دو شهيد ديگر در امام زاده عبدالله دفن کردهاند. برادر شهيد قندچي گفت: «بعد از اين که فهميديم احمد را در مسگر آباد دفن کردهاند با خانواده شريعت رضوي و بزرگ نيا به مسگر آباد رفتيم و قبر شهيد را نبش کرديم و او را مخفيانه به امام زاده عبدالله برديم و در آنجا در کنار دوستانش به خاک سپرديم.»
در جريان درگيري 16 آذر عده زيادي از دانشجويان که تحت فشار و حمله قرار گرفته بودند به ناچار به آزمايشگاه پناه بردند. پس از ختم گلوله باران دقيقهاي سکوت، دانشکده را فرا گرفت. ناگهان ميان سکوت ناله بلندي به گوش رسيد که مانند دشنه در قلبها فرو رفت و از چشم بيشتر دانشجويان اشک جاري شد. نالههاي بلند سوزناک ميفهماند که عدهاي مجروح شدهاند و در همان جا افتادهاند. اولياي دانشکده، مستخدمان و چند نفري از دانشکده پزشکي ميخواستند مجروحان را به پزشکي برده معالجه کنند ولي سربازان با تهديد به مرگ مانع اين کار شدند. بدن مجروحان در حدود دو ساعت در وسط دانشگاه افتاده بود و خون جاري بود تا بالاخره جان سپردند. بدين ترتيب سه نفر از دانشجويان (بزرگ نيا، قندچي و شريعت رضوي) شهيد و بيست و هفت نفر دستگير و عده زيادي مجروح شدند.
شهيد چمران در خاطرات خود نوشت:
روز بعد نيکسون به ايران آمد ودر همان دانشگاه، در همان دانشگاهي که هنوز به خون دانشجويان بيگناه رنگين بود، دکتراي افتخاري حقوق دريافت داشت و از سکون و سکوت گورستان خاموشان ابراز مسرت کرد و به دولت کودتا وعده مساعدت و کمک داد و به رييس جمهور آمريکا پيغام برد که آسوده بخوابد چون او که نوشته بود؛ "... گو اين که مخاطراتي که متوجه ايران بود، تخفيف يافته است. معذالک ابرهايي که ايران را تهديد ميکرد، به کلي متلاشي و پراکنده نشده است. و مملکت نسبتاً امن و امان است!
صبح ورود نيکسون يکي از روزنامهها در سر مقاله خود تحت عنوان «سه قطره خون» نامه سرگشادهاي به نيکسون نوشت. در اين نامه سرگشاده ابتدا به سنت قديم ما ايرانيها اشاره شده بود که «هرگاه دوستي از سفر ميآيد يا کسي از زيارت بازمي گردد و يا شخصيتي بزرگ وارد ميشود ما ايرانيان به فراخور حال در قدم او گاوي و گوسفندي قرباني ميکنيم؛ آنگاه خطاب به نيکسون گفته شده بود که «آقاي نيکسون! وجود شما آن قدر گرامي و عزيز بود که در قدوم شما سه نفر از بهترين جوانان اين کشور يعني دانشجويان دانشگاه را قرباني کردند.»

16 آذر به نام دانشجويان ثبت شد، دانشجوياني که سينه خود را دربرابر استکبار جهاني قرار دادند و تا آخرين قطره خون خود پاي اسقلال کشورشان ايستادند.
آنچه که در سال 1332 در دانشگاه تهران اتفاق افتاد شايد اولين مخالفت علني دانشگاهيان و انقلابيون با آمريکا و زياده خواهيها و دخالت هاي آن بود، مبارزه اي که اکنون در آستانه 60سالگي قرار دارد.
به خاک و خون کشيده شدن سه آذر اهورايي، سه يار دبستاني مسيري را براي همه جنبش هاي دانشجويي مشخص مي کند که هدف آنها هميشه مبارزه با سياست هاي مداخله گرانه و زياده خواهانه استکبار جهاني باشد.
منبع:دانا